مسلمانان مسلمانان مرا ترکي است يغمايي که او صف هاي شيران را بدراند به تنهايي کمان را چون بجنباند بلرزد آسمان را دل فروافتد ز بيم او مه و زهره ز بالايي به پيش خلق نامش عشق و پيش من بلاي جان بلا و محنتي شيرين که جز با وي نياسايي چو او رخسار بنمايد نماند کفر و تاريکي چو جعد خويش بگشايد نه دين ماند نه ترسايي مرا غيرت همي گويد خموش ار جانت مي بايد ز جان خويش بيزارم اگر دارد شکيبايي ندارد چاره ديوانه بجز زنجير خاييدن حلالستت حلالستت اگر زنجير مي خايي بگو اسرار
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت